شرکت چاپ مالکینسان: ارزیابی یک کسب و کار خانوادگی
در یک روز فوق العاده گرم در سال 2003 جولی دکر[1] تصمیم گرفت که با همسرش مت[2] در خارج از خانه خود و در خانهی خود در حومهی مایلوُکی[3] شام بخورد. شام مت در حالیکه با آرامش به ویسکانسین خیره شده بود جلوی او قرار گرفت. جولی دست او را گرفته و با حوصله صبر کرد تا او سکوت را بشکند.
درنهایت او گفت: من امروز یک تماس از ران[4] داشتم. او گفت که نیاز دارد تا من به مالکینسان[5] برگردم.
جولی گفت: خب! سپس قبل از اینکه ادامه دهد صبر کرد. این خبر خوبی است درسته؟
مت گرفته به او نگاه کرد: اینطور فکر میکنی؟ من انرژی بسیاری را برای یک مدت طولانی صرف شرکت چاپ مالکینسان کردم. ران با من با بیانصافی برخورد کرد. همچنین برد[6]. آیا من باید برگردم؟
عزیزم این یک کسب و کار خانوادگی است. شما آقایان نسل چهارم این کسبوکار هستید.
مت در حالیکه آزرده بود گفت: اما آنها شبیه یک خانواده رفتار نکردند.
جولی تلاش کرد که لبخند بزند. سپس گفت: واقعا؟ یک خانواده چگونه باید رفتار کند؟
مت دوباره سکوت کرد در حالیکه به تصمیم خود عمیقا فکر میکرد. من در جایی که کار میکنم خوشحال نیستم. این یک کار خستهکننده است.
جولی گفت: بنابراین تو چه فکری داری؟
مت در حالیکه لیوان شراب خود را از روی میز بلند میکرد متفکرانه به جولی نگاه کرد. بخشیدن آنها کار دشواری است. من 2 سال است که در شرکت چاپ ایمپریال کار میکنم، نمیدانستم که میتوان برگردم.
صنعت چاپ:
اولین نسخههای کپی از تصاویر به 3000 سال قبل از میلاد مسیح برمیگردد. زمانیکه افراد در بینالنهرین[7] الهامات خود را روی لوحهای گلی ثبت کردند. چاپ در زمان سلسلهی تانگ[8] در چین در حدود قرن نهم قبل از میلاد اختراع شد. چینیها چاپهای رهاشده را ایجاد کردند که در آن فضاهای اطراف یک تصویر روی یک سطح صاف از هم جدا شده و سطح برجسته باقی مانده را برای انتقال تصویر بر روی برگهی کاغذ آغشته کرده و روی یک کاغذ مالش میدادند (برای مشاهده ی نمودار چاپ آرامش و دیگر روشهای چاپ به نمودار 1 مراجعه کنید). در طول 500 سال آینده چاپ توسط صنعتگران ماهری انجام شد که تصاویر را بر روی چوب، سنگ یا فلز حک کرده بودند. با این وجود به دلیل ماهیت این فرآیند که به تعداد زیادی نیروی کار نیاز داشت تعداد نسخههای چاپی محدود بودند.
دستگاه چاپ توسط صنعتگر آلمانی یوهانس گوتنبرگ[9] در سال 1440 اختراع شد. دستگاه گوتنبرگ یک دستگاه چاپ دستی از نوع متحرک بود که چاپ را ارزانتر میکرد. با توجه به اینکه مواد چاپی میتوانست به صورت انبوه در دسترس قرار گیرند بنابراین این دستگاه فرصت بسیار خوبی بود. در نتیجه تعداد چاپگرهای تجاری در اروپا افزایش یافت. تا زمان انقلاب صنعتی و زمانیکه موتور بخار در طراحی چاپگرها جای داده شود تمام مراحل چاپ با دست انجام میشد.
چاپگرهای چاپ برجسته تا اواسط قرن بیستم و تا زمانیکه با چاپگرهای افست[10] جایگزین شوند به عنوان استاندارد در صنعت چاپ باقی ماندند. این نوآوری از یک صفحهی فلزی آفست استفاده میکرد که تصویر روی سطح آن پذیرای جوهر بود. این فرآیند به دلیل چاپ مستقیم تصاویر روی کاغذ چاپ افست نامیده شد. در عوض از سه سیلندر استفاده شد. اثر جوهر از صفحهی موجود در سیلندر بالایی به روی سیلندر میانی پوشانده شده با لاستیک چرخانده میشود و سپس روی کاغذ که توسط سیلندر زیرین چاپمیشود ریخته میشود (به نمودار 2 مراجعه کنید تا نموداری را مشاهده کنید که فرآیند چاپ آفست را نشان میدهد).
قبل از ارائه چاپگر افست تصاویر در نهایت کنار گذاشته می شدند. با استفاده از چاپگر آفست اکنون میتوان از تصاویر برای هزاران اثر استفاده کرد. افزونبر آن؛ تصاویر اکنون از وضوح بالاتری برخوردار هستند زیرا چاپگرهای چاپ برجسته امکان ایجا جزئیات بیشتر را نمیدادند. توسعهی آفست فرصت جدیدی را برای شرکتهای چاپ ایجاد کرد اما آنها برای حفظ سطح رقابت نیاز به خرید چاپگرهای گرانتری داشتند. بسیاری از شرکتهای چاپ در مقیاس کوچک از صحنه ی تجارت خارج شدند و شرکتهای بزرگتر که امکان پذیرش فناوریهای جدید را داشتند توانستند به تعداد زیادی از مشتریها خدمات ارائه کرده و سهم بازار خود را افزایش دهند.
در اواخر قرن بیستم میلادی چاپگرهای دیجیتالی[11] به استاندارد جدید صنعت تبدیل شدند. هزینهی تکثیر هر صفحه هنگام چاپ تصاویر با استفاده از ابزارهای دیجیتالی بالا بود اما در این روش تمام هزینههای مربوط به مراحل فنی چاپهای آفست برای ساخت و جایگزینی صفحات حذف شده بود. افزونبرآن؛ هر اثر ساخته شده بر روی کاغذ برخلاف صدها اثر ایجاد شده از یک تصویر میتوانست متفاوت باشد. با گذشت سریع زمان اکنون چاپ براساس تقاضا امکانپذیر میباشد. مهمتر از آن اینکه اسناد میتوانند با استفاده از کامپیوترهای شخصی ایجاد و چاپ شوند.
ظهور چاپ دیجیتال برای بقای شرکتهای سنتی تهدیدی جدی محسوب میشود. با این وجود پیشرفتهای سریع در عرصهی فناوریهای گرافیک رایانهای برای کسبوکارها فرصتی را نیز ایجاد کرده است تا قابلیتهای جدیدی برای به کارگیری در خدمات جدید کسب کنند. چشمانداز صنعت زمانی به صورت چشمگیر تغییر کرد که شرکتهای سنتی به این فناوری دسترسی داشته و از مهارتهایی در طراحی برخوردار بودند که قابل انتقال به انواع پروژههای بزرگ یا سفارشی بود.
اولین نسل از شرکت تولید چاپگر مالکینسان
شرکت تولید چاپگر مالکینسان با نام بنیانگذار آن اِزرا مالکینسان[12] نامگذاری شد. او در سال 1892 در سن 27 سالگی از شیکاگو به مایلوُکی نقل مکان کرد و یک شرکت کوچک حکاکی چوب را در گوشهای از خیابان میشیگان[13] و خیابان ایستواتر[14] افتتاح کرد (نمودار 3 هر نسل از شرکت چاپگر مالکینسان را به صورت ژنوگرام نشان میدهد که شامل اعضای خانواده میباشد که در مشاغل خانوادگی فعال نبودند).
حجم کسب و کار خیلی زود از ظرفیت دو اتاقی که شرکت در آن مستقر شده بود فراتر رفت و در سال 1991 شرکت مالکینسان به مکانی در چند بلوکی محل فعلی در ساختمان کاوکر[15] نقل مکان کرد. این ساختمان تازه در خیابان وستولز[16] ساخته شده بود. این واحد تجاری کل پنج طبقه را اشغال کرد و توانست کارکنان بیشتری را به کار گیرد (برای دیدن عکس از ساختمان کاوکر در اوایل قرن بیستم به تصاویر 4 مراجعه کنید). این کسبوکار تا تعداد 20 نفر کارمند رشد کرد.
در این دوره ماهیت صنعت چاپگر شامل یک فرآیند سادهی سه مرحلهای حروف برجسته بود. گام اول شامل حکاکی روی چوب بود. گام دوم ریختن جوهر در صفحههای چوبی بود. گام آخر فشردن صفحهها روی کاغذ بود. مالکینسان صفحههای چوبی خود را به مشتریان تجاری فروخت که خود نیز این کار را انجام میدادند.
دومین نسل از شرکت چاپگر مالکینسان
ازرا مالکینسان و همسرش اِرنه[17] یک دختر به نام آنا و دو پسر به نامهای کلود و مکس داشتند. هر دو پسر او در طول سالهای 1920 به بعد در شرکت فروشنده بودند. ازرا به شدت اعتقاد داشت که آنا نباید وارد کسبوکار شود. این دیدگاه او نسبت به اعضای خانم خانواده میتوانست روی نسل بعدی شرکت چاپگر مالکینسان تاثیر بگذارد.
در چند دههی اول قرن بیستم با گذشت زمان قابل توجهی و به خاطر برخی فعالیتهای اجتماعی و خیریه ازرا به یکی از برجستهترین چهرههای جامعهی مایلوُکی تبدیل شد.
قبل از مرگ ازرا در سال 1939 کلود و مکس مالکیت کسب و کار خانوادگی را به دست گرفتند و هر کدام دارای 50 درصدی بودند. مکس دومین رئیس شرکت بود. دو برادر بسیار به هم نزدیک بودند و شرکت همچنان به شکوفایی خود ادامه داد.
با گذشت زمان صفحهها به مس و روی تبدیل شدند. چاپگرها از نسخههای رهاشدهی چوب به تصاویر حکاکی شده روی سنگ یا مواد سخت (به معنی قلم زدن) تبدیل شدند. بخش هنر بزرگ چاپگر مالکینسان برای قلمهای خود طراحیهای متنوعی را ایجاد کرده بود. شهرت این شرکت به خاطر کیفیت بالا سبب ایجاد تعداد زیادی مشتری در ویسکانسین و سراسر میانهی غربی شده بود. شرکت برای انجام عملیات ساختمان متعلق به خود را در خیابان سوم و مککینلی خریداری کرد (برای دیدن عکس ساختمان مالکینسان در دههی 1930 به تصاویر 5 مراجعه کنید). نسبت به نسل قبل کسبوکار تعداد کارکنان دو برابر شده و به 40 نفر رسید.
سومین نسل از شرکت چاپگر مالکینسان
کلود مالکینسان و همسرش گرترود[18] دو بچه به نامهای راشل[19] و دنیل[20] داشتند. مکس مالکینسان سه بار ازدواج کرد. او و همسر اولش لوسیلی[21] دو بچه به نامهای باربارا و برایان داشتند. لوسیلی در سن نسبتا پایینی فوت کرد و مکس با همسر دومش نانسی ازدواج کرد. او از همسر دومش نانسی و همچنین همسر سومش پائولا هیچ فرزندی نداشت.
با توجه به دیدگاه پدرسالانه ازرا در رابطه با کسبوکار خانوادگی کلود در نهایت تمام سهم خود را از این کسب و کار به دنیل داد. مکس اعلام کرد که او در نهایت نصف سهم مالکیت خود را به برایان خواهد داد. برایان و دنیل مانند پدرانشان برای کسبوکار خانوادگی پرورش داده شده بودند. نصف دیگر سهم مالکیت ماکس به همسر باربارا ،دنیس مسنجر، داده شد که درخواست پیوستن به کسبوکار خانوادگی را پذیرفته و به صورت فعالانه در فعالیتها حضور داشت.
همراه با توسعهی چاپگر آفست در سالهای 1950 به بعد مالکینسان فرصتهای جدیدی به دست آورد و تعداد کارکنان به 60 نفر افزایش یافت.
طی این دورهی رشد رقبای مالکینسان شامل تعدادی از شرکتها با اندازهی یزایز یا بزرگتر از آن در منطقهی مایلوُکی بود. راهبرد اصلی تجاری آنها نیز برای ارائهی خدمات مربوط به چاپگر و خدمات جانبی توسعه داده شده بود. این شرکتهای تولید چاپگر در طول 50 سال بعد به عنوان رقبای اصلی مالکینسان باقی ماندند.
شرکت مالکینسان خیلی زود با ایجاد تخصص در زمینهی ساخت فیلم برای استفاده در فوتوکامپوزینگ (یا سوزاندن) تصاویر روی صفحات در صنعت خود گوشهای مطمئن برای خود ایجاد کرد. هر زمانکه یک آژانس تبلیغاتی میخواست برای مشتری خود یک بروشور تهیه کند، به عنوان نمونه تصویر طراحی بروشور به چاپگر مالکینسان داده میشد. در ادامه مالکینسان تصویر را دریافت کرده و به داخل آن نور پرتاب میکرد و آن را به نیمرنگی تبدیل میکرد که در نهایت یک تصویر قابل چاپ ظاهر میشد. این تصویر مانند آهنگی مستمر اما متشکل از صدها نقطه بود. تصاویر میتواند به صورت سیاه و سفید یا رنگی باشند. برای نوع دوم جداسازی رنگها لازم است. به منظور ایجاد تمام سایههای رنگها 4 رنگ زرد، سرخابی (که قرمز بود)، فیروزهای (که آبی بود) و سیاه مورد استفاده قرار گرفت.
زمانیکه در سال 1968 کلود مالکینسان فوت کرد؛ سهام او در شرکت به پسرش دنیل منتقل شد. دو سال بعد زمانیکه مکس از مدیریت مالکینسان بازنشسته شد پسرش برایان را رئیس کرده و دامادش دنیس را به سمت معاون اجرایی منصوب کرد. او سپس نصف 50 درصد سهام خود در شرکت را به هر کدام از آن دو واگذار کرد. مکس تا زمان فوت خود در سال 1985 در هیئت مدیرهی شرکت حضور داشت.
دنیل که به عنوان دبیر/ خزانهدار در شرکت حضور داشت، صاحب نصف کسبوکار موجود بود در حالیکه برایان و دنیس هر کدام مالک یکچهارم کسبوکار بودند. دنیل برای تمام اعضای خانوادهی خود روشن کرد که هرگز دوست ندارد رئیس شرکت باشد زیرا ترجیح میدهد که مجبور به تصمیمگیری راهبردی نشود. تا زمانیکه او مالک 50 درصد شرکت بود، از سمت دبیر/ خزانهداری راضی بود. افزونبرآن دنیل از اینکه هر سه مدیر به یک اندازه حقوق میگیرند راضی بود.
این شرکت به عنوان یک شرکت C شناخته میشود که در آن مالیات مستقیم بر درآمدهای واحد تجاری وضع شده بود. این نوع شرکتها از شرکتهای S متفاوت هستند. در شرکتهای S بر بازده دارایی های شخصی اشخاص مالیات وضع میشود.
برایان و دنیس هر دو به صورت عمیق درگیر فروش و راهبرد بودند. آنها به اندازه دنیل باور داشتند که تا زمانیکه با هم کار بکنند شرکت موفق خواهد بود. این اتفاق نظر به همراه نوآوریهای فناورانه که به نفع صنعت تولید چاپگر بود سبب شد که شرکت مالکینسان طی یک دوره رشد قابل توجهی داشته باشد.
برایان، دنیل و دنیس هر کدام در یک گوشه از مایلوُکی بزرگ شده بودند. آنها با هم در فعالیتهای خانوادگی و اجتماعی بسیاری شرکت کرده بودند. آنها به خوبی با هم کنار میآمدند. یکی از چیزهایی که آنها توافق نداشتند این بود که در صورتیکه یکی از آنها تصمیم به ترک شرکت بگیرد مالکیت شرکت را چگونه انتقال دهند.
در آغاز سال 1974 هر سه مالک مالکینسان تلاش کردند تا برای توافقنامهی خرید و فروش واحد تجاری در آینده مذاکره کنند. این یک توافقنامهی قانونی الزامآور بود که میان سه مالک حاکم بر شرایط ایجاد شده بود. این توافقنامه شامل قیمت پرداخت شده برای سهم سهامداران در شرکت بود (یعنی مبلغ خرید) در صورتی که یکی از سهامداران فوت کند یا با اختیار خود یا اجبار شرکت را ترک کند. درحالیکه به ارث بردن سهام واحد تجاری میتواند یک حق بزرگ برای وراث باشد؛ هر سه مالک دریافتند که این امر میتواند تاثیر نامطلوبی بر روابط بین فردی نیز داشته باشد. تهیه متن توافقنامه به حذف مشکلات آتی در کسبوکار خانوادگی کمک میکرد.
به دلیل وجود سه اصل در توافقنامهی خرید و فروش تایید شد که مالکیت نابرابر مشکلساز است. دنیل با راهحلی که برایان و دنیس برای رفع عدمتعادل ارائه کردند مخالفت کرد. قبل از اینکه هر گونه توافقی انجام شود دنیل پسرش برد را نیز وارد کسبوکار خانوادگی کرد. دنیل این کار را بدون مشورت با برایان و دنیس انجام داد. آنها شگفتزده نشدند. برد به تازگی از دانشگاه فارغالتحصیل شده بود و به نظر نمیرسید که گزینههای دیگری نیز داشته باشد. به او حقوق داده میشد تا به هر روشی که میتواند کمک کند. کل سناریوی خرید و فروش بی سروصدا کنار گذاشته شد. با این وجود هر سه مالک تایید کردند که شکست در دستیابی به این توافق میتواند در حرکت روبهجلوی شرکت مانع ایجاد کند.
در ارتباط با این بنبست در رسیدن به توافق خرید و فروش دنیل مانع هر گونه بحث در ارتباط با افزودن یک شخص خارجی در هیئت مدیرهی کسبوکار خانوادگی جلوگیری کرد. برایان و دنیس هر دو موافق این پیشنهاد بودند اما دنیل موافق نبود. با توجه به اینکه دنیل مالک 50 درصد سهام شرکت بود؛ برایان و دنیس مجبور بودند همیشه در کنار یکدیگر باشند. آنها برای مخالفت در هر مورد هر گونه تصمیمی ناچار بودند در کنار یکدیگر باشند. افزونبرآن؛ هیچگونه قانونی در شرکت وجود نداشت که رئیس میتواند به تنهایی تصمیمگیری کند. دنیل همچنین مخالف حضور یک مشاور برای بحث در رابطه با ساختار مدیریتی شرکت بود. او ادعا میکرد که نمیخواهد کسی از خارج از خانواده او را قضاوت کرده یا ارزیابی کند. یک شرکت حقوقی متفاوت از وکیل برایان و دنیس، دنیل را نمایندگی میکرد.
چهارمین نسل از شرکت تولید چاپگر مالکینسان
نسل چهارم شرکت مالکینسان در سال 1976 و زمانی راهاندازی شد که برد با این واحد تجاری پیوست. دنیل و همسرش سونیا دو فرزند دیگر نیز داشتند: یک پسر به نام دین که با شرکت کار نمیکرد و یک دختر به نام سوزان که مورد توجه قرار نگرفته است.
زمانیکه برد بخشی از شرکت بود، دنیس و برایان نیز تصمیم گرفتند که برای حفظ اثر مساوی افرادی از خانوادههای خود به عنوان جریانی تازه وارد شرکت شوند. دنیس و باربارا سه فرزند داشتند: یک پسر به نام جف که با شرکت کار نمیکرد و دو دختر به نامهای جوآن و جولی که هیچ کدام از آنها ذکر نشدهاند. همسر جولی مت دِکر پیشنهاد پیوستن به شرکت را درس ال 1979 قبول کرد. این کار در نهایت شرایطی را برای دنیس فراهم کرد تا سرانجام سهام خود در واحد تجاری را واگذار کند. قبل از پیوستن به مالکینسان مت از زمان فارغالتحصیلی از کالج به مدت سه سال در یک کار دیگر مشغول بود اما او چشمانداز رشد در آنجا را دوست نداشت.
برایان و همسرش تری یک دختر به نام کارن و دو پسر به نامهای جاکوب و ران داشتند. کارن ذکر نشده است و جاکوب در شرکت خانوادگی نبوده است. با این وجود جوانترین فرزند خانواده ران پیشنهاد حضور در شرکت را در سال 1982 پذیرفت.
در طول چند سال بعد هر سه مرد جوان برد، ران و مت نمیدانستند که نقشی در شرکت خواهند داشت. با توجه به اینکه هیچ کدام آموزش رسمی در رابطه با چاپگرها نداشتند هر سه در حال یادگیری بودند. دنیل، دنیس و برایان تصمیم گرفتند که آنها را به عنوان معاونان جوان انتخاب کنند و هر کدام ادارهی بخشی از شرکت را در دست گرفتند.
در سال 1982 به برد، ران و مت به یک اندازه حقوق پرداخت میشد؛ درحالیکه برد 6 سال بود در شرکت کار میکرد مت به مدت 3 سال و ران نیز 6 ماه در آنجا کار کرده بود. هرچند سهام مالکیت نابرابر بزرگان آنها تا زمانیکه شرکت به آنها واگذار شود روی آنها تاثیر نگذاشته بود. برایان و دنیس نمیخواستند که این عامل سبب ایجاد اختلاف شود و به همین خاطر اصرار داشتند که به هر سه معاون جوان به یک اندازه حقوق پرداخت شود. به نظر میرسید که هر سه نفر آنها یعنی مت، برد و ران از این وضعیت راضی بودند.
هر سه عضو نسل سوم تیم رهبری مالکینسان میخواستند که نسل چهارم تیم رهبری مالکینسان به خوبی با هم کار کرده و با هم توافق داشته باشند. سه مالک نسل سوم در یک محدوده بزرگ شده و همیشه به هم نزدیک بودهاند.
در رابطه با نسل بعدی، ران شش سال از برد و مت جوانتر بود. برد و ران معتقد بودند که مت شخصی خارج از خانواده است. هر سه مرد به دانشگاه رفته بودند. برد دارای مدرک تجاری بود، ران دارای مدرک داروسازی و مت نیز دارای مدرک کار اجتماعی بود.
مدیران نسل سوم کاملا مطمئن نبودند که چگونه از برد، ران و مت استفاده کنند. با وجود اینکه این افراد مهارت لازم را برای تصمیمگیری اساسی در شرکت تولید چاپگر مالکینسان نداشتند اما مدیران نسل سوم برای حفظ تاثیر خود بر کسبو کار خانوادگی ناچار بودند که آنها را به جلو هدایت کنند. در نتیجه در رهبرای کسبوکار خانوادگی در آن زمان اندکی شلوغی مشاهده میشد. هر چند هر کدام فعالیتها و مسئولیتهای متفاوتی را برعهده گرفتند. برد، ران و مت در دهه 1980 بخش قابل توجهی از وقت خود را به ترتیب صرف یادگیری از دنیل، برایان و دنیس کردند. در پایان دهه هر کدام از آنها به سمت معاونت ارتقا یافتند.
تحول پویای خانواده با تحول در صنعت همراه بود. در صنعت تولید چاپگر از مزایای حضور رایانه استفاده میشد. مالکینسان یک شرکت تولید چاپگر بود اما اعتبار آن در صنعت نیز ناشی از تمام فعالیتهای پیش چاپگر بود. با توجه به حضور رایانهها این مرحله در روند چاپ به سرعت تغییر کرد. فرآیند ساخت صفحهها با فیلم به سرعت کنار گذاشته شد. در طول دهه 1990 فرآیندهای عکاسی با فرآیندهای رایانهای جایگزین شدند و کاری که مالکینسان قبلا با استفاده از دوربین انجام میداد اکنون توسط اسکنرها انجام میشد.
تمام شش مدیر شرکت نالکینسان شاهد تغییرات بودند و میدانستند که این شرکت نیاز به سازگاری با تغییرات دارد. در نتیجه در حالیکه دههی 1990 برای شرکت به معنی دورهی سازگاری میباشد، این دوره همچنین دورهی رشد نیز محسوب میشود. کسبوکار قابلیتهای خود را گسترش داد، میزان فروش افزایش یافته و تعداد کل کارکنان شرکت به 110 نفر رسید.
یکی از راهبردهایی که شرکت تولید چاپگر مالکینسان به کار میبرد افزودن فعالیت نقطهی خرید[22] بود. این امر به معنی تنظیم نمایشگرها برای مشتریان تجاری در فروشگاههای خردهفروشی بود. شرکت میلر بریوینگ که دفتر تجاری آن در حدود ده دقیقه مسافت از شرکت مالکینسان قرار داشت، یک مشتری بزرگ محسوب میشد. مشتریان در شهرهای دیگر کارهای پیش چاپ را با استفاده از خدمات مالکینسان انجام میدادند و سپس آن را به یک پرینتر در نزدیکی خود برای نمایش ارسال میکردند. کار نهایی چاپ در آن محل انجام میشد.
راهبرد دیگری که مالکینسان از آن استفاده کرد تنوع بخشیدن به خط جدیدی از کسب و کار یعنی چاپگرهای صفحهای[23] بود. شرکت تجهیزات جدیدی برای این منظور خریداری کرد که نیاز به افزودن همکاران تجاری جدید نداشتند. مالکینسان برای اولین بار در تاریخ خود بخش جداگانهای به نام اسکرینتک[24] داشت که کسب و کار مربوط به خدمات پیشچاپ را تکمیل میکرد. روش چاپ صفحهای از یک شبکهی بافته شده برای پشتیبانی از یک استیل مسدودکننده جوهر برای دریافت تصویر استفاده میکرد. شابلون موجود که یک صفحهی نازک از فلز با حروف یا یک برش طراحی شده از آن بود از طریق شبکه جوهر را به عنوان تصویر به پایه منتقل میکرد. برای کنترل جریان جوهر از دستگاه برقی روی صفحه استفاده شده است؛ بنابراین برخلاف چاپ سنتی یا لیتوگرافی لازم نیست که سطح آن تحت فشار چاپ شود. پایهی این شابلون میتواند هر مادهای باشد که بتوان تصویر را روی آن حفظ کرد از جمله تیشرتها، پوسترها و برچسبها که این فرآیند را کاملا متنوع کردهاند. مشتریانی که اسکرینتک به آنها خدمات ارائه کرده است در سطح ملی دارای ظرفیت بالایی بودند. فروشندهی اصلی مالکینسان برای این کسب و کار دز ابروکروبی[25] بود که برای پشتیبانی از این سرمایهگذاری گسترده سفر کرد.
با این وجود در سال 1992 مدتی بعد از توسعه موفق کسب و کار ابروکوبی شرکت مالکینسان را به منظور پیوستن به کسب و کار چاپگرهای صفحهای در یکی از شرکتهای مشتری تک ترک کرد. شش مدیر مالکینسان دور یکدیگر جمع شدند تا در رابطه با نحوه ی ادارهی خط تجاری جدید تصمیمگیری کنند. مت دکر مشغول فعالیت در بخشهای دیگر بود بنابراین پیشنهاد کرد که ران ادارهی اسکرینتک را برعهده گیرد. مت فکر کرد که این میتواند فرصت خوبی برای ران باشد. او همچنین میدانست که براد علاقهای به این کار ندارد.
تصمیم مربوط به انتصاب ران به بخش مهم اسکرینتک با مشکلاتی همراه بود. ران از استانداردهایی استفاده نمیکرد که دیگر فروشندگان در مالکینسان استفاده میکردند. او کارکنانی را برای بخش خدمات مشتری خود استخدام کرد و از آنها خواست که از روش او پیروی کنند. این امر منجر به خطاهایی در رابطه با صورتحسابها شد.
یک روز در دسامبر 1992 براد نتوانست اسناد و مدارکی در رابطه با حساب اسکرینتک پیدا کند در نتیجه به ران نردیک شد تا از او در این باره بپرسد.
او پرسید: هی اسکرینتک در چه وضعیتی قرار دارد؟
ران پاسخ داد: این برای شما مهم نیست که بدانید.
برد گفت: روش مدیریت حساب شما سبب شده است که درک مشکلات واحد دشوار شود. او زمانی که برگشت تا برود ادامه داد: میدونی چیه؟ پدران ما هرگز در رابطه با مسائل این چنینی بحث نمیکردند و پدربزرگهای ما نیز چنین بحثهایی نداشتند.
تغییر در رهبری
در سال 1993 دنیل، برایان و دنیس آماده بودند تا مالکیت مالکینسان را به برد، ران و مت واگذار کنند. این کار از طریق انتقال مالکیت سهام صورت میگرفت. یک جلسهی ویژه از اعضای هیئت مدیره برگزار شد و همه ی شش نفر مدیر در آن شرکت کردند. زمانیکه موقع رایگیری فرا رسید از هر سه مرد جوان خواسته شد که اتاق کنفرانس را ترک کنند. در جهت عملکرد شرکت هر سه عضو ارشد تصمیم گرفتند که مت رئیس باشد ران معاون اجرایی و برد نیز دبیر/ خزانهدار شد.
مت احساسی خوشبختی میکرد هرچند از طریق ازدواج با یکی از اعضای خانواده بود ولی او رئیس کسبوکار خانوادگی شد. دنیس و برایان پیشبینی نمیکردند که ران رئیس شود. او خیلی زود در شرکت اسکرین تِک[26] به سمت ریاست منصوب شده بود و به دلیل عدم اعتماد به نفس به دیگر حمله میکرد. برد راضی بود که به جایگاه پدرش به عنوان دبیر/ خزانهدار منصوب شود؛ درحالیکه مت و ران هر کدام همچنان بر حسابهای اصلی شرکت تمرکز داشتند.
این دستورالعمل تایید شد اما دنیل، برایان و ذنیس هنوز هم هر روز برای کار به شرکت میآمدند. شرکت خیلی شلوغ شده بود. با این وجود تصمیم گرفته شد که سه مالک از نسل سوم واحد تجاری به مدت 5 سال دیگر نیز حقوق و پاداش دریافت کنند. تا زمانیکه شرکت سودآوری داشت هیچکس این کار را به زیان آن نمیدانست.
با وجود اینکه از نظر فنی برد، ران و مت با هم برابر بودند؛ ران از اینکه به عنوان رئیس انتخاب نشده بود ناراحت بود. همهی کارکنان تولید شرکت در اتحادیه صنعت تولید چاپگر حضور داشتند و افراد حاضر در فروشگاه شروع به شکایت از او کردند. اتحادیهها از نظر تاریخی در صنعت تولید چاپگر معمول بودند که از کسب و کار صنایع دستی و صنفی رواج پیدا کرده بود (برای مشاهدهی طبقهبندیهای مختلف کارکنان مالکینسان به نمودار 6 مراجعه کنید). شرکت مالکینسان یک اتحادیه واحد بود که در آن باید تمام کارکنانی جدیدی که عضو نبودند باید طی مدت زمان مشخصی به آن میپیوستند. به دلیل اینکه میزان شکایت از ران به شدت افزایش یافت آن هم در زمانی که تعداد کارکنان به صورت قابل ملاحظهای در حال افزایش بود، هر سه مدیر جدید در سال 1994تصمیم گرفتند که یک مدیر منابع انسانی پیدا کنند.
یکی از داوطلبانی که برای مصاحبه آمدند از دوستان همسر مت یعنی جولی بود. مت درخواست کرد که به بهانهای از مصاحبه خارج شود ولی ران و برد اصرار کردند که بماند. هر چند که ران در طول مصاحبه سوالی نپرسید؛ او و برد توافق کردند که مرد را استخدام کنند. مت از رای دادن خودداری کرد.
چند هفته بعد ران وارد دفتر مت شد و گفت که من نمیدانم چرا ما این شخص را برای منابع انسانی استخدام کردیم.
مت ساکت بود. او میدانست که مدیر منابع انسانی هیچ کار اشتباهی انجام نداده است. او میدانست که ران فقط از اینکه مدیر توسط شخص دیگری ارجاع داده شده آزرده خاطر میباشد.
روز بعد دنیس هر سه مالک کنونی مالکینسان را به گوشهای کشیده و گفت: شما باید راهی برای انجام کارها پیدا کنید. اختلاف شما در رابطه با مدیر منابع انسانی تنها نمونهای از تصمیمات غیرضروری ایت که من در اینجا مشاهده میکنم. هر سه مرد در حالیکه آشفته بودند به کار خود بازگشتند. مت از درگیری خودداری کرد اما برد و ران همچنان با یکدیگر درگیر بودند.
با توجه به اینکه شرکت تولید چاپگر مالکینسان هیچگونه توافقنامهای در ارتباط با نحوهی خرید و فروش و همچنین هیچگونه دستورالعملهای مشخصی نداشت؛ مت به عنوان رئیس شرکت اختیار کافی برای کنار گذاشتن یکی از مدیران را نداشت.
برد بعد از یک روز طولانی در سال 1999 به مت گفت: کاش ما فقط میتوانستیم ران را مجبور به رفتن کنیم.
مت پاسخ داد: تو میدانی که ما نمیتوانیم اینکار را انجام دهیم. اینکار باعث ورشکستگی شرکت میشود. سپس او لبخند زد. ما بهتر است که دست نخورده باقی بمانیم. ما هر سال در این دهه توانستهایم که سودآور باشیم.
برگشت شانس
در سال 2000 تعدادی از عوامل خارجی در محیط شرکت سبب ایجاد رکود نسبتا سریع در کسبوکار شرکت شد. برخی از عوانل قابل توجه خارجی عبارتنداز:
- فروپاشی حباب com. این حباب در طول نیمهی دوم دههی 1990 وجود داشت و ناشی از توسعه ی چندین شرکت اینترنت محور بود (به عبارتی dot.com ها). این توسعه سبب افزایش در قیمت سهام در صنعت فناوری شد. این امر نیز سبب افزایش قیمت سهام در بازارهای مالی شد. پس از پشتسر گذاشتن حباب سوداگرانه[27] بسیاری از شرکتهای اینترنت محور از دنیای کسب و کار خارج شدند و سبب شدند تا تجارت ایالت متحده بعد از ده سال رشد متوالی در رکود فرو رود.
- ظهور شرکتهای کوچک تولید چاپگر مانند شرکت کینکوز[28] و اکونوپرینت[29] در سرتاسر جهان رو به رشد بود. این شرکتها خدمات قابل مقایسهای به شرکتهای سنتی تولید چاپگر با قیمتهای پایین ارائه میکردند. مشتریان گزینههای انتخابی بسیاری داشتند و این عامل سهم بازار مالکینسان را به شدت تهدید میکرد. در اوایل تاریخ خود زمانیکه شرکتهای حکاکی خصوصی با اندازه متوسط همزمان با ظهور آفست مجبور به کنارهگیری از کسب و کار شده بودند مالکین سان توانسته بود به حیات خود ادامه هد. به این خاطر که مالکین سان دارای چاپخانهها بوده و از قابلیتهای بیشتری نیز برخوردار بود. این تحولات اخیر به شدت صنعت چاپگرها را تغییر داد زیرا شرکتهای کوچک تولید چاپگرد موانع جدی در بازار محسوب می شدند.
- مالکینسان دو مشتری بزرگ خود را از دست داد. شرکت میلر بروینگ در نتیجه تغییراتی که در راهبرد مدیریتی خود در مقابله با تغییراتی که در صنعت ترکیبی آمریکا رخ می داد انجام داده بود سودآوری کمتری داشت. میلر بخش خرید خود را تعطیل کرد و در مقابل تصمیم گرفت این وظیفه را به خارج از سازمان محول کند. حالا این شرکت به مناقصه گذاشته شده بود. قبل از این زمان میلر یکی از مشتریان اصلی مالکینسان بود. همزمان با این فرآیند توسعه مالکینسان یک سفارش بزرگ از جوکی اینترنشنال[30] دریافت کرد. این شرکت تبدیل به بزرگترین مشتری مالکینسان شد. مالکینسان تمام بستههای لباس زیر را برای جوکی چاپ کرد که در کنوشا[31] ویسکانسین مستقر بودند. زمانیکه جوکی در سال 1993 وارد توافق با تامی هیلفیگر[32] برای اعطای مجوز شد؛ مالکینسان مجبور شد تا دستگاههای چپ جدیدی را برای اداره ی حجم اضافی سفارش خریداری کند. زمانیکه مهلت تمدید مجوز فرا رسیده بود تامی هیلفیگر اعلام کرد که شرکت تصمیم دارد تا به عنوان یک واحد داخلی خودش لباس زیرهای مردانه تولید کند. با تشدید این شرایط جولی بخشی از میزان بالای کسب و کار چاپ را به پیمانکار دیگری واگذار کرد. از دست دادن جولی و میلر به معنای از دست دادن یک سوم فروش مالکینسان بود.
- ظهور انتشار دسکتاپ. با توجه به اینکه اسناد میتوانند برای اولین بار توسط رایانههای شخصی ایجاد و چاپ شوند؛ بنابراین نقش اصلی شرکت مالکینسان به عنوان چاپگر از آن گرفته شد. این شرکت در طول دههی گذشته از دوربینها به سمت اسکنرها رفته بود اما اکنون امکان ایجاد تصاویر به صورت دیجیتالی نیز وجود دارد. با استفاده از برنامههای توسعهی سیستمی ادوب[33] برای برنامهی ویرایش گرافیکی یا فوتوشاپ شرکتهای تبلیغاتی میتوانستند کارهای بیشتری در خانه انجام دهند. مشتریان هنوز هم برای کارهای سفارشی یا کارهای در مقیاس بزرگ به دنبال چاپگرهای سنتی بودند اما شکلهای جدید رسانهها سبب کاهش میزان تقاضا در صنعت چاپگرها شد. ظهمور چاپگرهای دیجیتالی سبب فشار نزولی بر کاهش قیمتهای فروش و نیاز به بهبود سرمایه در فناوری جدید برای حفظ ثبات و تثبیت صنعت به دلیل ظرفیت بیش از اندازه شد.
مشکلات مالکینسان زمانیکه شدت گرفت که این عوال بیرونی به آشفتگیهای درونی اضافه شد.
فروش شرکت از سال 1999 تا 2000 به میزان 23 درصد کاهش یافته بود. در ادامه میزان فروش 50 درصد از سال 2000 تا 2001 کاهش داشت. برد، ران و مت نیاز به بحث در رابطه با گزینههایی داشتند که از کاهش فروش جلوگیری کرده و کسب و کار را به مسیر قبلی خود بازگرداند. مشاوری که با تایید به شرکت آورده شد اعلام کرد که محیط صنعت تغییر کرده است و از آنها خواست تا از میزان هزینههای نیروی کار و هزینهی تجهیزات بکاهند.
اولین کاری که آنها انجام دادند کاهش حقوق و دستمزدها بود. تعداد کارکنان از 110 نفر به 30 نفر در سال 2000 رسید. کارکنان کلیدی که نوشته را روی دیوار دیده و شرکت را ترک کردند جایگزین نشدند. اخراج کارکنانی که به مدت طولانی در شرکت بودند کار دشواری بود. همزمان که کارکنان ناچار بودند با افزایش در هزینههای بیمه و بهداشتی مقابله کنند، صاحبان مالکینسان نیز ناچار به مقابله با اتحادیه در مورد کاهش قیمتها بودند. به منظور کمک به کاهش هزینههای پرداختی هر سه مدیر میزان حقوق خود را کاهش دادند.
آنها همچنین تا آ«جا که میتوانستند تجهیزات اضافی را حذف کردند. بخش بزرگی از هزینههای تجهیزات در مالکینسان مربوط به پرداختهای مربوط به بدهیها بود. میزان این تجهیزات بالا بود اما متاسفانه تعداد چاپخانهها کاهش یافته بود و فروش آنها پول زیادی ایجاد نمیکرد. با اینوجود این شرکت تجهیزات غیرضروری خود را کنار گذاشت. در ادامه شرکت را آمادهی فروش کردند.
براساس ارزیابیهای شرکت کاهش ارزش کسب و کار بین سالهای 1999 تا 2001 قابل توجه بود. همانطور که در جدول زیر نشان داده شده است:
بانک شرکت مالکینسان در ابتدای ویسکانسین توسط بانک آمریکا خریداری شد. ماموران اعطای وام جدید به برد، ران و مت گفتند که علاقهای به کسبوکارهای کوچک ندارند و به آنها توصیه کردند که به دنبال بانک جدیدی باشند.
این سه مدیر طی یک جلسهی فوری در بعدازظهر جمعه در ژوئن سال 2001 در دفتر برد همدیگر را دیدند. بحث بسیار متشنج بود. به نظر میرسید که آنها نمیتوانند در رابطه با آنچه که باید انجام شود به توافق برسند. وقتی مت پیشنهاد کرد که هر کدام برای حفظ کسبوکار بخشی از پول خود را در اختیار شرکت قرار دهند، برد و ران سکوت کرده و گفتند که آخر هفته در رابطه با فکر میکنند.
دوشنبهی هفتهی بعد دنیل وارد دفتر مت شد و گفت: خیلی خوب است که تو در شرکت حضور داری.
مت پرسید: منظورتان چیست؟
دنیل سپس حرکت شگفتانگیز پسرش را بیان کرد: برد آخر هفته 50 درصد سهام خود را از شرکت به ران فروخته است.
ناگهان رنگ صورت مت پرید و گفت: او نمیتواند از شرکت کنارهگیری کند.
دنیل گفت: خب من فکر میکنم او اینکار را انجام داده است. حالا ران صاحب 75 درصد از سهام شرکت مالکینسان بود.
مت آشفته شد: شرکت در شرایطی نیست که برد بتواند سهام خود را به ارزشی بیش از 200000دلار بفروشد.
دنیل به پایین نگاه کرد و گفت: من نمیدانم. این واقعا اهمیتی ندارد.
مت مکث کرده و سپس از طرف خودش گفت: اما آنها با من مشورت نکردهاند. آنها من را نادیده گرفتهاند.
من متاسفم. دنیل گفت و سپس ساختمان را ترک کرد.
در سال 2001 مت بدون اینکه 25 درصد از سهام خود را از شرکت بفروشد آن را ترک کرد. او برای کار کردن به شرکت رقیب امپریال رفت. هیچ چیز خاصی برای جذب مت به امپریال وجود نداشت. او فقط یک شغل دیگر نیاز داشت و او در حالیکه حقوق کمتری میگرفت شرکت مالکینسان زیر نظر ران را ترک کرد.
سردرگمی مت
اکنون دو سال بعد از اینکه مت کسبوکار خانوادگی را ترک کرد، ران از او خواسته بود که در صورت امکان به شرکت بازگردد.
مت لیوان شراب خود را روی میز قرار داد و سرش را تکان داد: جولی من نمیدونم. به نظر میرسد که من نمیتوانم تصمیم بگیرم که در امپریال بمانم یا به مالکینسان برگردم؟
جولی به کنار مت رفته و بازویش را دور او انداخت. عزیزم به نظر نمیرسد که اگر تو به شرکت برگردی چیزی را از دست بدهی.
مت گفت: مطمئنی؟ من مجبورم با ران سر و کله بزنم. تو واقعا فکر نمیکنی که او تغییر کرده است. اینطور نیست؟
جولی گفت: ممکن است که اکنون کار کردن با او آسان باشد. آیا او چیزی به تو پیشنهاد نداده است؟ شاید بهتر باشد که شما دیگر یک توافقنامهی خرید و فروش تنظیم کنید.
مت پاسخ داد هیچگونه پیش شرطی وجود ندارد. او فقط از من خواست که برگردم.
جولی جواب داد: او به تو نیاز دارد. کارها خوب پیش نمیروند. او فروشندهی خوبی هستی و ایدههای خوبی نیز داری. او به چیزهایی که تو داری ارزش میدهد.
خب او بهتر بود که مدتها پیش کارهای بهتری انجام میداد.
جولی عقبنشینی کرده و برای چند لحظه فکر کرد. به نظر چه طور است که نظر پدرم را نیز در این باره بپرسم؟
او به سرعت به جولی نگاه کرد. چرا؟ من میدانم که دنیس از من خواهد خواست که به شرکت برگردم. او برای مدتی صبر کرده و سپس ادامه داد: شاید بهتر بود که دو سال قبل او چیزی میگفت تا مانع اختلاف برد و ران شود.
جولی آه کشید. او چشمهایش را چرخاند و پاسخ داد: عزیزم بیخیال شو. ما یک خانواده هستیم.
”
پانویسها:
[1] Julie Decker
[2] Matt
[3] Milwaukee
[4] Ron
[5] Malkinson
[6] Brad
[7] Mesopotamia
[8] T’ang Dynasty
[9] Johannes Gutenberg
[10] offset printing
[11] digital printing
[12] Ezra Malkinson
[13] Michigan
[14] East Water
[15] Cawker Building
[16] West Wells Street
[17] Irene
[18] Gertrude
[19] Rachel
[20] Daniel
[21] Lucille
[22] point-of-purchase
[23] screen printing
[24] Screen Tech
[25] Dez Abercrombie
[26] Screen Tech
[27] speculative
[28] Kinko’s
[29] Econoprint
[30] Jockey International
[31] Kenosha
[32] Tommy Hilfiger
[33] Adobe